تاریخ : یادداشت ثابت - یکشنبه 91/5/30 | 9:16 عصر | نویسنده : مبینا خازنی

 

قصد جان می کند این عید و بهارم بی تو

این چه عیدی و بهاری است که دارم بی تو

گیرم این باغ ، گلاگل بشکوفد رنگین

به چه کار آیدم ای گل ! به چه کارم بی تو ؟

با تو ترسم به جنونم بکشد کار ، ای یار

من که در عشق چنین شیفته وارم بی تو

به گل روی تواش در بگشایم ، ورنه

نکند رخنه بهاری به حصارم بی تو

گیرم از هیمه ، زمرد به نفس رویانده است

بازهم باز بهارش نشمارم بی تو

با غمت صبر سپردم به قراری که اگر

هم به دادم نرسی ، جان بسپارم بی تو

بی بهار است مرا شعر بهاری ، آری

نه همی نقش گل و مرغ نیارم بی تو

دل تنگم نگذارد که به الهام لبت

غنچه ای نیز به دفتر بنگارم بی تو




پیچک