تاریخ : یادداشت ثابت - یکشنبه 91/5/30 | 9:18 عصر | نویسنده : مبینا خازنی

 

خمیرت را به خون ماه ورزانید و در ثانی ،

تو را پیکر تراشیدند معماران یونانی

تو را پیکر تراشیدند و از تن خستگی ها را

در آوردند با نوش دو فنجان چای سیلانی

حنا بستند گیسوی تو از خون عمیق شب

کشیده چشم و ابروی تو را محمود ایرانی

خمیرت تا بخشکد ؛ داغ لب بود و تن خیست

از آن دم باز شد بازار گرم بوسه پنهانی

برای رنگ چشمت جوهر دریا و جنگل را

چه زیبا ریخت در بوم نگاهت حضرت مانی

کشیده از ازل دور دهانت نقش بوسیدن

نبات سرخ فوقانی نبات سرخ تحتانی

برید و دوخت با باد صبا پیراهنی از عشق

نشانده حسن بلقیس تو بر تخت سلیمانی

تو شاگرد اول هرچه دروس دلبری هستی

تو استاد همه معشوق از عاشق گریزانی

زلیخا دلبری گر از تو می آموخت در آنی

به عشقش جامه از تن می درید آن ماه کنعانی

به محض دیدنت از جای برخیزند بیماران

بنا شد با تماشای تو طب دیده درمانی

چنین شوریدگی از نشئه ی سرشار چشم تو

کشانده عقل را تا خانه ی خواب زمستانی

نصیب من چه کردی جز پریشانی و حیرانی؟

نصیب از تو چه بوده غیر حیرانی ، پریشانی ؟

به رسوایی کشد عشق سر پیری اگر بیند

تو را وقت دعا پیر قمی یا شیخ صنعانی

موافق با جهانی ساکت و منهای آدم ها

جهانی بی جنایت بی خیانت بی ..که می دانی




پیچک